متینمتین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

اولین تجربه دندانپزشکی ۱۴ فروردین ۱۴۰۰

امروز خیلی درد داشتم با مامان رفتیم مطب خانم دکتر مصطفی لو. خانم دکتر خیلی مهریان ببود و مطب خیلی زیبایی داشت. حانم دکتر گفت برید عکس بگیرید. عکس گرفتن خیلی سخت بود و متین داشت حال بهم میخورد چون ورقهای رادیولوژی رو در دهان متین گذاته بود متین گریه اش گرفت اما بعد اروم شد و عکس گرفتند بعد خیلی حالش بد بود قلب تند تند می زد محمد براش آبمیوه خرید. بعد قرار شد چهارشنبه بریم برای دندون هاش بعد هم رفتیم داروها رو بگیریم توی ماشین خوابش برد اومدیم خونه فقط سوپ خورد و داروهاش رو دادم خدا رو شکر بهتر بود خیلی میترسم ضعیف بشه چون آنتی بیوتیک میخوره دندونش آبسه ورده بود و عفونت داشت.
14 فروردين 1400

متین در ایام کرونا

متین جون سلام عزیزم ما الان تو ایام کرونا هستیم جایی نمی تونیم بریم اکثرا توی خونه هستیم امروز مجبور شدیم بریم بیرون تا واسه تو لباس بخریم وقتی لباستو آوردی خونه و پوشیدی بعد از اینکه خودت رو توی آینه دیدی خیلی خوشحال شدی  و گفتی مامان چقدر خوشگل شدم خیلی برام جالب بود هیچ وقت اینطوری اظهارنظر نکرده بودی متین تو توی کارای خونه بهم کمک می کنی یه نرم افزار روی گوشیم نصب کردم به اسم to do.تو این نرم‌افزار کارهایی که باید انجام بدیم و مشخص می کنیم جالبه تو از بین سالهای خونه، شستن حمام و دستشویی را دوست داری امروز صبح بلند شدی و این کار را انجام دادی خیلی شیرین زبون شدی خیلی قشنگ صحبت می کنی خیلی شعر رو خوب حفظ می کنی چون کرونا تو نمیتونی بری پیش...
8 آبان 1399

رمضان ۹۸

جمعه اولین شب قدر بود و ما رفتیم مسجد تو پیش بابایی بودی و با بچه ها بازی می کردی . ساعت ۲ و نیم خونه بودیم تو خوابیدی و بابا جون بغلت کرده بود . از شنبه بعد ازظهر تب کردی و گلو درد بودی یکشنبه ظهر بردمت دکتر بهت آموکسی کلاو داد و ایبو پروفن و دیفن . خدا رو شکر حالت بهتر شد و تبت قطع شد شام خوب خوردی و سوپ هم برات درست کرده بودم خوردی .‌بهم گفتی مامان بریم تو اتاق برام قصه بخون کلی برام شعر خواندی تو واتس آپ کلی پیام فرستادی . می گفتی سلام دایی حمید خوبین ؟؟ الهی فدات بشم این روزها از هر موقع دیگری عاشق ترینم عزیزم .
6 خرداد 1398

۴ سالگی متین جون

سلام مامان جون بعد چند ماه که نیومدم و ننوشتم اومدم بگم از تو از همه خوبی هات . مامان قشنگم در مورد تولدت بگم که امسال از یه خاله زهرای مهربون واست کیک خانگی گرفتم با تم سگ های نگهبان که خیلی عالی بود تمام مهد کودک و همکارهای مامانی خوردن . البته منم کنار تو تو مهدکودک بودم وای که چه خوشگل شده بودی عشقم با اون بلوز سفید خوشگل و ساعت قشنگت . یه تولد هم تهران دایی جون حمید برای تو و بابایی گرفت و بابا محمد تبلت و اسکوترز رو بهت هدیه داد عزیز جون بلوز دایی ایمان دارت و دایی حمید هم کلی سوغاتی از کانادا برات آکرده بود . یه تولد هم خونه خودمون گرفتیم با حضور عموها و یه کیک کوچولو و پیتزای خوشمزه خودمون . و کادوهای خوبی که گرفتی عمو علی پتو گرفت عم...
6 خرداد 1398

شیرینی کودکی

.مامان خوشگلم اینقدر این روزها بودن در کنار تو حرف زدن های شیرینت برام زیبا هستن که دعا می کنم تمام نشن . آنقدر دوستت دارم که نمی توانم بیان کنم. شبها کنارت میخوابم تو را در آغوش می کشم خنده های شیرینت دلم را می برد . دوست داری به تو توجه کنم و چه خوب این روزها کنار گذاشته ام دنیای مجازی را به تو برسم که تمام دنیای منی . عاشقم عاشق تویی که با تمام وجود دوستت دارم و میخواهم با تمام وجود دوستت داشته باشم با تمام وجود با تمام خوبیها و بدیها دوستت داشته باشم .‌هر آن چه که باشی به هرجا که برسی برای من عزیزترین موجود زمینی .
9 دی 1397

خواب

سلام امروز ۶ آذره . شب هر چی بهت می گفتم متین جون بیا بخواب همش شیطونی می کردی چراغ را که خاموش می کردم همش روشن می کردی خلاصه منم اعصابم خرد شد گفتم متین تا ۵ می شمرم اگه نخوابی من میرم بیرون میخوابم . تا ۵ شمردم باز برق رو روشن کرد من هم عصبانی شدم متکا و پتو رو برداشتم توی هال خوابیدم .‌صبح ساعت ۶ بلند شدم دیدم کنار من رو زمین خوابیده نه متکا نه پتویی داره و خودش رو جمع کرده انگار بچه ام سردش شده خیلی خیلی دلم براش سوخت . ...
6 آذر 1397

اولین اردوی متین

سلام مامان خوشگلم . مامان جون اداره ای که مامانی توش کار می کنه سالی یکبار همکارهای اداره رو میبره اردو . پارسال من تو رو نبردم همکارها رفته بودن روستای تم ترسیدم خطرناک باشه و هم هودت اذیت بشی هم مامانی . اما امسال تو رو بردم امسال رفتیم شاهرود . اول قرار بود تو مهمانسرای اداره بخوابیم اما بعد برنامه عوض شد صبح ساعت ۶ راه افتادیم تو خواب بودی برای تو کوله ات رو برداشته بودم . اما وقتی رسیدیم اداره و رفتیم تو مینی بوس تو با صدای بچه ها بیدار شدی با یاسمین( دختر خاله دلارام )و نگار (دختر خاله فهیمه) خیلی خوب بودی ستایش ( دختر خاله مریم )خیلی با تو مهربون بود اما تو تحویلش نمی گرفتی خلاصه تا رسیدیم برای صبحانه دامغان پیاده شدیم. اونجا کنار یه ...
6 مهر 1397

متین ۳ سال و نیمه

سلام میخوام از حال و هوای این روزها بزاتون بگم از خبر فوت دختر دایی مامان جون . از رفتن دایی و زندایی جون به خارج از کشور . از به دنیا اومدن علی طاها جون . از جراحی زانو بابابزرگ جون . کلاس ورزش مامان جون . کار متین جون شده این روزها که از سر کار میایم  که میشینه پای تلویزیون . پوکویو می بینه و سگهای نگهبان و ... خلاصه کلی فیلم وسزیال که از فیلیمو می بینه . خیلی قشنگ صحبت می کنی . باید از حرف زدن هات بنویسم . سلام
21 شهريور 1397