متینمتین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

تعطیلات خرداد

تعطیلات خرداد فرصت مناسبی بود که بریم پیش مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی ها . خلاصه چهارشنبه مامانی از سرکار اومد بابایی هم تو رو از خونه عزیز آوردخونه وسایل رو جمع کردیم و حرکت کردیم ساعت 3 و نیم بود حدود ساعت 6 و نیم خونه مامان بزرگ بودیم . فقط مامان بزرگ خونه بود کم کم بابابزرگ و دایی ایمان هم اومدن . شب شام مفصلی داشتیم دلمه و بادمجان شکم پر واقعا خوشمزه و لذیذ بود . اون شب مامانی خیلی سرش درد گرفته بود جدیدا مامانی خیلی ضعیف شده هم سرکار بود هم تو راه اومده بود به خاطر همین سریع خوابید . بابا محمد هم زود خوابید چون صبح باید برمیگشت سمنان . صبح پنج شنبه خونه بودیم مامان بزرگ همش به مامانی میگه بیشتر به متین برس . بچه لاغره بهش شیر خشک بده ...
21 خرداد 1395

مهمونی کربلا عزیز جون

سلام خوشکلم عزیز جون چهارشنبه اومد سمنان . عمه فاطمه با تو و نرجس و محمد صادق ساعت 12 اومدین خونه عزیز و مشغول آشپزی شد شام غرمه سبزی بود تو مشغول بازی با بچه ها بودی . مامانی امروز سرش شلوغ بود و ساعت 3 و نیم اومد بعد زن عمو سمیرا اومد و عمو علی با کلی خرید. به فاطمه کمک کردیم عزیزشون ساعت 8 اومدن از دیدن تو کلی ذوف کردن بابابزرگ میگفت تو سامرا یه بچه دیده شبیه تو . بابابزرگ و عزیز تو رو خیلی دوست دارن بیشتر از همه ووه ها آخه تو خیلی نازی . خدایا شکرت . انشاله عاقبت بخیر بشی مادر . شب شام پیس بابایی خوردی اون شب یکم غرغر می کردی ظهر نخوابیده بودی به خاطر همین شب زودتر رفتیگ خونه همش میخواستی بغل باشی پنج شنبه هم مهمونی بود سرحالتر بودی و ...
9 خرداد 1395

سفر عزیز به کربلا

سلام عشق من  اول از همه بگم عزیز جون که شما رو نگه میداره با عمو مهدی شون رفتن مشهد عمه جون فاطمه زحمت کشیدن و سه روز شما رو نگه داشتن تو با نرجس و محمد صادق جور بودی و اگه هم غریبی میکردی میرفتی پیش محمد صادق . خلاصه خیال مامانی از این جهت راحت شد . بعد هم بهدفاصله یک هفته عزیز جون رفت کربلا عزیز جون سه شنبه رفت و تا چهارشنبه موند . مامان بزرگ سخه شنبه اومد سمنان که شما رو نگه داره تهران هم نامزدی پسرعموی مامانی بود و مامان بزرگ به اون مراسم نرسید اما بابابزرگ و دایی ایمان وبزرگای فامیلهای مامانی  رفتن تو با مامان بزرگ رابطه ات خوب بود و فقط خیلی شیطونی میکردی زیر مبل خونه مامانشون میری زیر میز تلویزیون میری و راحت درمیای رو ص...
9 خرداد 1395
1