متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 16 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

بدون عنوان

1394/7/28 22:55
نویسنده : مامان متین
104 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوشکلم

خیلی وقته که نیومدم و وبلاگت رو بروز نکردم وافعا معذرت می خوام مامانی

خیلی حرف ها واسه گفتن دارم از واکسن چهار ماهگی ات از سرماخوردگیت از اولین سفرت به مشهد از سفرت به تهران از موندن هات پیش عزیز از مهمونی های دورهمی خانم ها خلاصه .....

فقط با عکس این اتفاقات رو می گم .

مامانی الان که این مطلب رو می نویسم تو 12 روز از ورود به هفت ماهگی ات می گذره خیلی بامزه شدی هنوز کامل نمی تونی چهار دست و پا بری اما عقب عقب میری و زود خسته میشی جدیدا خیلی دوست داری بری زیر مبل ها و از اونجا واسم دالی کنی عاشق صدای سشواری و با شنیدن صداش یه طور عجیبی میشی و خیلی آروم میشی تو روروئک میشی و راه میری .جیغ میکشی و همش سرو صدا می کنی .اصلا دوست نداری تنهات بذارم همش میگی مامان پیشم بشین غذای کمکی رو برات شروع کردم اولش فرنی و حریره بادوم دیشب هم برات سوپ درست کردم قطره آهن که بهت درمانگاه داده بود رو اصلا دوست نداشتی و بالا می آوردی فطره آهن هم که لکه اش خیلی سخت پاک می شه و مامانی کلی با آبلیمو و برف تشک و متکات رو شست تا بالاخره رفت قطره Iroveet رو بهتر میخوری . غذای کمکی روهم خیلی خوب نمی خوری اونم با کلی غرغر و سشوار و بازی کردن میخوری بنده خدا بابایی وقتی از سرکار میاد خیلی به مامان کمک می کنه واقعا دستش درد نکنه دادن قطره هات که دیگه تخصص خود بابایه غذات رو هم شب ها خودش میاد الان دو شب هم هست که کنار بابایی خوابت می بره .

متین من خیلی دوستت دارم یه موقع هایی می خوام تمام لحظه های با تو بودن رو ثبت کنم به خودم می گم نگاه کن ببین یادت بمونه این نگاه ها این خنده ها این حرکت ها و این شیطونی ها یادت بمونه دلم نمی خواد بزرگ شی

دیگه راحت می تونی بنشینی امشب سر شام یه نگاه به مامان می کردی یه نگاه به بابا خیلی نگاه هات رو دوست دارم هر کسی هم که تو رو میبینه عاشقت می شه همه دوستت دارن و می گن براش اسفند دود کن خیلی نازه خدا رو هزار بار شکر می کنم که تو رو به من وبابات داده .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)