سفر عزیز به کربلا
سلام عشق من
اول از همه بگم عزیز جون که شما رو نگه میداره با عمو مهدی شون رفتن مشهد
عمه جون فاطمه زحمت کشیدن و سه روز شما رو نگه داشتن تو با نرجس و محمد صادق جور بودی و اگه هم غریبی میکردی میرفتی پیش محمد صادق . خلاصه خیال مامانی از این جهت راحت شد . بعد هم بهدفاصله یک هفته عزیز جون رفت کربلا عزیز جون سه شنبه رفت و تا چهارشنبه موند . مامان بزرگ سخه شنبه اومد سمنان که شما رو نگه داره تهران هم نامزدی پسرعموی مامانی بود و مامان بزرگ به اون مراسم نرسید اما بابابزرگ و دایی ایمان وبزرگای فامیلهای مامانی رفتن تو با مامان بزرگ رابطه ات خوب بود و فقط خیلی شیطونی میکردی زیر مبل خونه مامانشون میری زیر میز تلویزیون میری و راحت درمیای رو صندوق ابزار میری و بعد میری رو سطل برنج و خودت رو به سطل پیاز سیب زمینی میرسونی مهر رو خیای دوست داری و بهت میگیم بده دیتت رو دراز میکنی و میدی سرگرمی ات بیرون ریختن وسایل کشوهای اتاق خودت پ آشپزخونه است عزیز از ترس تو به همه کمدهاش ربان و نخ بسته تا وسایلش رو بیرون نریزی سهشنبه با عزیز و آقاجون خداحافظی کردی . انشاله اگه خدا قسمت کنه عید بریم کربلا . خوش به حال عزیز جون که نیمه شعبان کربلاست . مامانی و مامان بزرگ دنبال خرید واسه عروسی دایی جون بودن. شنبه هم مامان بزرگ نگهت داشتن دوشنبه و چهارشنبه هم مهمون عمه جون بودی واقعا عمه جون ممنون با داشتن بچه هات منو هم قبول کردی