متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 16 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

اتفاقات تابستان 95

1395/6/28 0:20
نویسنده : مامان متین
164 بازدید
اشتراک گذاری

تابستان هم با همه خوشی و ناخوشی اش تموم شد از اتفاقات این ماه زخم شدن سمت چپ صورتت در بازی با نرجس و محمد صادق . عروسی دختر عموی مامانی . مسافرت به همدان و مریضی سرماخوردگیت . رفتن به کلاس های مادر و کودک , رفتن به پارک تو عصرهای تابستان بود . مامانی خوشکلم تو الان داری به 18 ماهگی نزدیک میشی . کارهای جالبی می کنی متوجه حرف و صحبت هامون میشی . بهت میگیم یه وسیله ای رو بیار . بابا بهت می گه این آشغال رو بنداز میری پرت می کنی تو ظرفشویی . کلید خونه رو می شناسی کدومه از سر بزرگش میخوای فروکنی و در رو باز کنی . عاشق بیرون رفتنی و هروقت بابا میخواد بره بیرون کلی پشت سرش گریه می کنی . صبح ها که میذارمت میرم سرکار . گاهی وقت ها بیداری و با چشم های ملتمس نگاهم می کنی که نرم و تو رو تنها نذارم . عاشقتم خیلی خیلی دوستت دارم . گاهی وقت ها خودت رو می چسبونی به من و بابا . سرت روی شونه هامون می ذاری اون لحظه انگار همه دنیا رو بهمون دادن . مامان و بابای من خیلس تو رو دوست دارن مثل مامان و بابای بابایی که زحمت کشیدن 10 ماه تو رو نگه داشتند . اطشون متشکریم . البته ما هم هر ماهه با  دادن کارت هدیه سعی کردیم کارشون رو جبران کنیم . یکی از کارهای جالب تو این بود که عمو حسینشون اومده بودن دیدن ما تو یکهو خوردی زمین تو اون حالت چند دقیقه موندی اون صحنه هنوز تو یادمه جالبه همون حالت مونده بودی و تکون نمیخوردی . عاشق بلندی هستی گاهی مامانی تو رو میذازه بالای یخچال از اون بالا کلی ذوق می کنی و می خندی زندایی حسنی یه عروسک خوشکل برات خریده.  قبلا ازش می ترسیدی اما الان خودت روشنش می کنی وسط خوندش باز خاموش می کنی پارک رفتنت هم جالبه می خوای از خود سرسره بری بالا یه شب هم که بردیمت پارک میدان ارگ چند بار از سرسره سرپوشیده با دست اومدی پایین . 

پسندها (1)

نظرات (0)