متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

از شیر گرفتن متین

1396/1/6 2:12
نویسنده : مامان متین
161 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی خوشگلم سلام 

انگار همین دیروز بود که میخواستیم تو از سینه شیر بخوری و سینه نمی گرفتی نه به الان که تو میخوای جی جی بخوری و من دیگه مجبورم تو رو از شیر بگیرم . مامانی خوشگلم تو 16 فروردین دو سالت میشه و چه زود داری بزرگ میشی عزیزم . من و تو از جمعه رفتیم تهران پیش بابا جون و مامانی . از شب های شلوغ قبل عید بگیر و ترافیک و شلوغی خرید تا بودن کنار کسایی که خیلی دوستشون داریم . خیلی خوب بود لحظه سال تحویل که من و تو بابایی کنار هم بودیم با مامانی و دایی ایمان . دایی حمید و حسنی جون رفته بودن مسافرت خارج از کشور و باباجون هم سرکار بود خلاصه سال رو تحویل کردیم شب موقع نماز رفتیم امامزاده حمیده خاتون و شب سبزی پلو با ماهی که خیلی خیلی خوشمزه شده بود . از دید و بازدید های عید بگیر تا بازی با بچه هایی که همسن و سالت بود با رونیا و روژان خیلی جور بودی روژان عین یه داداش کوچولو هوات رو داشت و تو رو بغل میکرد و روی پاش مبگرفت روژان از همون موقع که تو کوچولو بودی خیلی دوستت داشت . خلاصه از روز پنج شنبه هم شیر گرفتن رو شروع کردم . گریه می کردی و بی تابی ولی بهت مرتب خوراکی میدادم شب ها بهت بستنی میدادم که سیر بشی . روز اول فقط بهت تو دل شب تو عالم خواب شیر دادم جمعه هم کل روز شیر تعطیل پیش بابا خوابیدی خدا رو شکر هم اذیت نکردی . امروز شنبه 5 فروردین هم خوب بودی . امروز اولیت روز رفتن به مهدکودک تو سال جدیده . دیگه به مهد عادت کردی اول یکم غر می زنی و گریه می کنی اما بعدش توی تختت میذارم آروم آروم تکون میدم سریع هم خوابت میبره . اما روز های بعد خیلی سخت گذشت . شب ها با گریه می خوابیدی . تا ساعت 3 بیدار بودی و بعد خوابیدی دوباره 5 صبح بیدار شدی . اینقدر این روزها بهم سخت میگذره که حد نداره بابات اورهال داره شب ها خسته است منم باید برم سرکار درسته تعطیلات عیده ولی من از پنجم رفتم سرکار . خلاصه بعضی شب ها فقط گریه می کردم از این که هیچ کس نیست کمک کارم باشه . از این که دوستام تعریف می کردن که مادرشون خواهرشون خواهر زادشون تموم مدت پیششون بودن و من هیچ کس رو نداشتم محمد هم خسته بود و به جای کمک می گفت خانم ترخدا صداش رو در نیار شب اول کلی تو رو راه بردم که خوابت ببره که دختر عمه ام گفت عادت می کنه و اذیت میشی . عادت کردی رو مبل سه نفره هال بغلت بگیرم و بخوابونمت . یه شب گفتی مامان بریم تو اتاق هنوز امید داشتی شاید بهت شیر بدم گفتی بریم بیرون تو هال رفتیم هال باز یکم گذشت گفتی بریم اتاق . دوباره تو اتاق و بعد هال و بالاخره تو هال خوابیدی . یه شب که از عید دیدنی خونه عمو علی برمی گشتیم گفتم صبر زرد بخرم تا تو امیدت نا امید بشه خلاصه گرفتم و به سینه ام زدم اینقدر تلخ بود که حد نداشت هنوز این صحنه اش از یادم نمیره . شب بود بابایی خوابیده بود . گفتی جی جی وقتی سینه رو دیدی خندیدی لبخندت از یادم نمیره . شروع به خوردن کردی تلخ بود . یه نگاهی بهم کردی و خندیدی و گفتی نه . ازت فیلم گرفتم با گوشی بابایی.  هرچی بهت می گفتم بیا جی جی بخور می گفتی جی جی نه . جالبه فرداش از مهد اومدیم خونه گفتم الان جی جی میخوای تست کردم دیدن تلخه . با اعنتماد به نفس گفتم متین جی جی . و تو در کمال ناباورر من شیر به اون تلخی رو خوردی . باورم نمیشد خودم داشت گریه ام می گرغت بعد یک هفته سختی داشت زحماتم بر باد میشد خلاصه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)