متینمتین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

مسافرت شمال

1397/2/14 0:19
نویسنده : مامان متین
293 بازدید
اشتراک گذاری
مامانی خوبم سلام

اردیبهشت ماه یعنی فصل مسافرت . ما تو اردیبهشت همیشه یه سفر شمال میریم چون هوا عالیه و شرجی نیست . قرار بود عزیز و بابا شکراله و دایی ایمان هن بیان که نشد چون جاده تهران شمال حسابی شلوغ بود .

صبح چهارشنبه حرکت کردیم صبحانه رو بعداز ....‌ خوردیم نیمرو روی گازی که از عمو علی گرفتیم . با نان گردویی شهمیرزاد عالی بود خیلی چسبید .

حدود ساعت ۱ رسیدیم بابلسر بعد نماز و استراحت رفتیم اکبر جوجه برای ناهار برای تو هم کباب سفارش دادیم ( اونجا شعبه اصلی اکبر جوجه متعلق به برادران گلبادی نلود . )

چنان ناهار رو با ولع میخوردی که من و بابایی هم خوشحال هم نتعجبانه نگاهت می کردم تا این که بعد خوردن دلستر همه رو بالا آوردی 😣

بعد اومدیم خونه که پلاژها لب دریا بود رفتی جلوی آب بازی کردی . تا این که افتادی و کل لباس هات خیس شد . تمام لباس هات رو شستیم .

بعد رفتیم بیرون . خیابان ها خیلی شلوغ بود . آخه نیمه شعبان بود . رفتیم مسجد جامع که نماز بخونیم بعد هم برین بازار یکهو بابایی بهم زنگ زد که بیا متین بالا آورده دیدم تمام چیزهایی که خوردی رو بالا آوردی . تمام لباسهات حتی زیرپوشت هم خیس و کثیف شده بود ‌‌ . لباس
کاپشنت رو دورت پیچیدیم با چادر مامانی و اومدیم سمت خونه . تو راه سوسیس گیاهی هم خریدیم با نون باگت و خیارشور .

شب لباسهات رو تنت کردیم و خوابیدی . صبح ساعت ۹ بلند شدیم صبحانه خوردیم و تا ساعت ۱۲ کنار ساحل بازی می کردی جالبه که دیگه تو آب نمی رفتی می گفتی خیس میشیم . برات فرغون و بیل و چنگک خریدیم با اصرار گفتی ماشین بخر . من گفتم نه . موقع بازی همش میگفتی ماشین بخر باز حواست رو پرت می کردم باز می گفتی ماشین بخر . تا رفتیم مسجد . کنار مسجد پلاسکو ۲۰۰۰ بود دو تا ماشین برات خریدم کلی ذوق کردی و بی خیال اون ماشین ۳۰ تومنی شدی . بعد جوجه خریدیم ولی چون تو حالت خوب نبود برات دمی درست کردم آخه تو خیلی دمی دوست داری ولی لب به دمی نزدی . 
پسندها (2)

نظرات (0)