متینمتین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

واکسن دو ماهگی

1394/3/18 23:52
نویسنده : مامان متین
240 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی خوشکلم سلام

شنبه 16 اردیبهشت نوبت واکسن دوماهگی شما بود همه می گفتن واکسن راحتیه و من زیاد استرس نداشتم . شب قبلش شما دیر خوابیده بودی نزدیک ساعت 2 و نیم . صبح هم ساعت 6و نیم مامانی از خواب بیدار شد سریع به شما قطره استامینوفن رو داد جاتون رو عوض کرد و حدود ساعت 7 و نیم جلوی درمانگاه بود. اول قد و وزن شما رو اندازه گرفتن که خدا رو شکر خوب بود . بعد هم خانم مسئول در مرکز بهداشت گفت برید اتاق بغل واسه واکسن جالبه که شما آروم بودی الهی فدات بشم نمی دانستی قراره چه بلایی سرت بیاد بابایی شما رو گذاشت روی تخت و بهت واکسن زدن . مامانی نگاه نمی کرد آخه دل نداشت. اشک توی چشمای مامانی جمع شده بود جیغ بلندی کشیدی و حسابی گریه کردی الهی بمیرم برات.

 

 

خلاصه بابا ما رو رسوند خونه عزیز و خودش رفت سر کار و شما همش گریه می کردی وهمش بغلم بودی واصلا نمی شد بذاریمت زمین . خیلی بی تاب و بی قرار بودی . اینقدر بی تابی می کردی که مامانی زنگ زد به زن عموش مادربزرگ مبینا و آلا آخه اون خیلی با تجربه بودمحبت  زن عمو گقت که پاهاش رو قنداق بپیچین و مواظب باشین تبش بالا نره هر 4 ساعت بهش قطره بدین . اول صبح که بابایی تبت رو اندازه گرفت حدود 36  و نیم بود و این که دو تا تیکه یخ رو توی پلاستیک بذارین و روش پارچه بپیجین و بذارین روی پای بچه و تا 10 ثانیه بشمارین و بردارین چون خیلی یخ کنه خوشش نمیاد خلاصه این کارها رو کردیم اصلا نمی ذاشتی قنداقت کنیم از این که کمپرس سرد می ذاشتیم اصلا خوشت نمیومد و جیغ می زدی گریهیه مشکل دیگه هم پیدا کرده بودی و مرتب خرابکاری می کردی و باید حواسمون بهمت می بود تا کثیف کاری نشه . خدایی عزیز هم خیلی خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه خیلی هوای مامانی رو داشت بوس و شما رو نگه می داشت تا مامانی غذا بخوره و استراحت کنه خدا روشکر بعدازظهر حالت بهتر شده بود تبت کمتر شده بود و می ذاشتی بذاریمت روی پامون و شیر می خوردی صبح شیر هم کم خوردی از بس که درد داشتی . آخر شب اما باز اذیت کردی و اصلا نمی خوابیدی و تا ساعت 3 و نیم بیدار بودی مامانی که حسابی خسته شده بود و اگه موقع دیگه ای بود داشت از خواب می مرد اما به عشق شما اصلا متوجه زمان نبود  و یکسره بیدار بود خدا رو شکر شما دیگه خوابیدی البته توی کریر گذاشتیمت و مامانی هم خوابید صبح هم چند ساعتی خوابیدیخواب و مامانی هم همراه شما خوابید خدا رو شکر تبت خیلی کم شده بود و روز دوم یعنی یکشنبه عالی بودی یه نکته شنیه شب لیگ جهانی والیبال هم بود و تیم ایران شکست خورد . یکشنبه بعد ازظهر هم عمه فاطمشون اومدن و شما همش خواب بودی . نرجس و محمد صادق خیلی بامزه شدن و محمد صادق خیلی تو رو دوست داره و عکست رو که توی گوشی مامانی می بینه همش می خنده . به بابایی گفته من متین رو خیلی دوست دارم از غزلم بیشتر دوستش دارم. دختر عمه نرجس هم از این که ما اون جا بودیم خیلی خوشحال بود و به مامانی گفته بود که زندایی من اینقدر تو رو دوست دارم اینقدر دلم برات تنگ شده همش گریه کردم و همش می گفت من خیلی  خوشحالم که شما هم هستین خجالتو خلاصه شب اومدیم خونه خودمون . عزیز و آقاجون دستتون درد نکنه ببخشید خیلی اذیتتون کردم .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)